هوشنگ کامکار : اگر آهنگساز نمی‌شدم، دوست داشتم شاعر بودم – قسمت اول

هوشنگ کامکار

هوشنگ کامکار : اگر آهنگساز نمی‌شدم، دوست داشتم شاعر بودم – قسمت اول

گفت‌وگو با آهنگساز برجسته‌ی موسیقی ایران درباره‌ی اثر جدیدش و شرایط امروز موسیقی ایران

«هوشنگ کامکار» یکی از ستون‌های موسیقی ایران است طی دهه‌های بسیار. نه فقط به خاطر اینکه موزیسین بزرگی است و آثارش همگی جزو ماندنی‌‌ترین آثارِ موسیقایی ایران هستند؛ نه به خاطر اینکه خیلی زود جای «پدر» را گرفت و شد سرپرستِ گروه کامکارها و به کمک برادرانش گروه را پویا کرد و شدند هر کدام‌شان خالقِ آثارِ متعددِ ماندگار و نسل‌های بعدی کامکارها را نیز تربیت کرد؛ او ستونِ موسیقی ایران است؛ چون به چیزهایی فکر می‌کند که کسی جز او دغدغه‌اش نیست. آرام نشسته است در دفترِ آموزشگاهِ اصیلِ کامکارها و تمام مدت به موسیقی ملی فکر می‌کند. به موسیقی کلاسیک، به نوآوری‌هایی که اصالت داشته باشد و به تربیتِ شاگردان در همان آموزشگاهِ قدیمی‌شان.

«هوشنگ کامکار»‌ آدمِ خاصی است. کم حرف است، صریح است و پر کار و میلی به دیده شدن ندارد – که البته آن‌قدری بزرگ است که این میل، آخرین خواسته‌اش در زندگی باشد- اما او مدام در حالِ نوشتنِ‌ آثار جدید است. اگر این گفت‌وگو را بخوانید؛ خواهید دید که چقدر کارهای منتشر نشده دارد؛ همه‌ی اینهاست که سبب می‌شود گفت وگو با او یک اقبال بزرگ باشد – اقبالی که البته کمتر نصیبِ کسی می‌شود- باید او را شنید تا با دغدغه‌های آهنگسازِ بزرگی آشنا شد که دلش برای این سرزمین می‌تپد، برای این موسیقی و برای جوانانش.

استاد به عنوان اولین سوال درباره‌ی آلبوم «هیچ در هیچ» توضیح می‌دهید؟ این اثر بعد از چند سال، جدیدترین تجربه‌ی شما در عرصه‌ی موسیقی باکلام است که به انتشار درخواهد آمد و نکته‌ی مهم در آن، استفاده از اشعار شاعری چون «بیژن جلالی» است که تاکنون حضور پررنگی در عرصه‌ی موسیقی نداشته است و البته چندان هم شناخته شده نیست؛ اگرچه استفاده از شاعرانِ کمتر شناخته شده را ما پیش از این نیز در بسیاری از آثار شما شاهد بودیم.

این اتفاق با «در گلستانه» آغاز شد؛ آن زمان که من این اثر  را منتشر کردم، عوام چندان با «سهراب سپهری» آشنایی نداشتند؛ اما انتشار همان اثر به معرفی این شاعر چنان کمک کرد که حالا خودم در بسیاری از روستاها شعار «تا شقایق هست زندگی باید کرد» را می‌بینم. البته آن زمان خیلی‌ها هم به استفاده از اشعارِ این شاعر اعتراض کردند.

که گویا برای شما مهم نبوده و همچنان به آن راه ادامه دادید تا به «هیچ در هیچ» رسیدید و استفاده از اشعار جلالی که او هم چندان شاعر شناخته‌شده‌ای میان عوام نیست.

به «بیژن جلالی»، سهراب سپهریِ دیگر می‌گویند و به جز آنهایی که ادیب هستند، کمتر کسی ایشان را می‌شناسد. سبک شعر او «سپید» است و من توضیح کاملی از زندگی‌‌نامه‌ی او در آلبوم نوشته‌ام. «بیژن جلالی» خواهر زاده‌ی صادق هدایت و از دوستان خانوادگی ما بود. او آدم بسیار افتاده‌ای بود و ای‌کاش جوانان ما کسانی مثلِ او را می‌شناختند و از آنها الگو می‌گرفتند. وقتی اشعارِ کسی مثلِ او را می‌خوانی، متوجه می‌‌شوی دنیایش چیز دیگری است؛ اشعار او بسیار لطیف است؛ مثلا می‌گوید: « با هر غم به چاهی فرو می‌افتم که در آمدنم نیست/ با هر شادی به آسمانی پرواز می کنم که سقفی ندارد/ چه بسیارند آن ها که بر خاک می‌روند و شتاب می‌کنند یا آهسته می‌روند/  و چه بسیار آن ها که زیر خاک خفته اند و صدای پای کسی آنها را بیدار نمی کند.»‌ بعد زمانی که می‌خواهی از نظر موسیقایی چیزی بنویسی که شبیه «در گلستانه» یا آثارِ دیگرت نباشد؛ اینجاست که کار سخت می‌شود. روزی که می‌خواستم روی اشعار ایشان کار کنم، با آقای «احمدرضا احمدی» صحبت کردم و ایشان هم از این اتفاق بسیار خوشحال شدند و البته از من پرسیدند این اشعارِ سپید است، چگونه می‌خواهی روی آن موسیقی بنویسی؟

سوال من هم همین است.

جلالی شاعر بسیار مدرنی است و به همین خاطر موسیقی این اثر آمیزه‌ای از سنت و مدرنیته است؛ چیزی شبیه موسیقی ملی که در آن می‌توان از هر تکنیکی بهره برد؛ به‌نظرم همان‌طور که مولانا به عرفان سنتی اعتقاد داشته است، بیژن جلالی به عرفان مدرن معتقد بوده؛ به همین خاطر من ملودی‌هایی که تا حدی با گوش آشناست و از موسیقی ایران گرفته شده را با تکنیک های مدرن جهانی ترکیب کرده ام، ضمن اینکه در قطعه‌ای از این اثر از یک بیت مولانا استفاده کردم که می‌‌گوید: «من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو»‌ و آن را با اشعار جلالی ترکیب کرده‌ام.  البته خیلی انتظار ندارم مردم از این کار استقبال کنند؛ این ماجرا هم اهمیتِ چندانی برایم ندارد؛ کارِ خودم را کردم و تلاش تا از شعر، فرهنگ و ملودی‌های خودمان بهره بگیرم.  

این کار سخت نبود؟

به سخت بودنش کاری ندارم؛ اما فکر می‌کنم  دل و جرأت می خواهد آدم کاری کند که فردا فلان شاعر سنتی ناسزا نگوید یا فلان موزیسین سنتی اعتراض نکند که چرا این کار را کرده‌ای؟ البته مسایلی از این دست هیچ‌وقت برای من مهم نبوده است.

آقای کامکار به نظر می‌رسد شما به استفاده از اشعارِ شاعران معاصر اصرار دارید؛ درست مثلِ موسیقی‌تان که در حین بهره گیری از موسیقی سنتی و کلاسیک، ویژگی معاصر بودن دارد؛  این در حالی است که کسانی که در حوزه‌ی موسیقی کلاسیک کار می‌کنند به ادبیات مانند یک وسیلهی تزئینی نگاه می کنند؛ دلیل این همه اهمیتِ شما به ادبیات چیست؟

می‌دانید اگر آهنگساز نمی‌شدم، دوست داشتم شاعر بودم، از کودکی دیوانه‌ی شعرهای آقای کدکنی بوده‌ام.

که اثری هم بر اساس اشعارشان ساختید.

آقای کدکنی جدای از شعرهایشان، انسان بسیار والایی هستند؛ زمانی که من و خانم گلی امامی سال‌ها پیش برای اولین بار به منزل ایشان رفتیم ایشان طوری برخورد کردند که واقعا برای من تعجب آور بود، خانم امامی گفتند آقای کامکار شما را خیلی دوست دارند، ایشان تمام زندگی پدرم، من و کامکارها را گفتند، حتی چیزهایی که شاید من خودم هم فراموش کرده بودم. آقای کدکنی در زبان، زبان عربی، ادبیات وفلسفه بسیار متبحر هستند؛ اما بسیار متواضع؛ من از اینگونه افراد، افتادگی را یاد می‌گیرم و از آن طرف در قبال این شعرها تعهدی احساس می‌کنم که باید آنها را به زبان موسیقی درآورم؛ اگرچه ادبیات و شعر ما خیلی پیشرفته‌تر از موسیقی‌مان است و در کنارِ تمام اینها گفتم که من شعر را بسیار زیاد دوست دارم.

چطور خواندنِ اثر را به «صبا» و «ارسلان» سپردید؟ به خاطر اینکه معمولا در فرهنگ ما اثر را به نامِ خواننده می‌شناسند؛ بی‌توجه به اینکه این اثر آهنگسازی داشته است؟

می‌دانید چرا یک کار به نام خواننده تمام می‌شود؟ برای این که خود موسیقی چیزی جز خواننده ندارد. شما به آثارِ آهنگسازهای بزرگِ رمانتیک نگاه کنید؛ اپراها و آریاهایشان را هزار خواننده اجرا کرده‌اند و همچنان به نامِ خودشان شناخته می‌شود. سپردنِ این اثر به صبا و ارسلان اما دلیل دیگری داشت؛ اجرای این اثر بسیار مشکل است؛ چون مدولاسیون‌های مختلفی دارد؛ اما آنها کار را بسیار خوب اجرا کردند؛ من خواننده‌ای را نمی‌شناسم که از پس اجرای این اثر برآید.  البته هر خواننده‌ای که دوست دارد، می‌تواند این اثر را هر زمان که خواست اجرا کند و من مخالفتی با این ماجرا ندارم. البته با بخشی از حرفِ شما نیز موافق هستم؛ همه فقط خواننده‌ها را می‌شناسند نه کسی مثل لطفی و علیزاده که نیم قرن ساز زده‌اند؛ این در حالی است که شما هنر این افراد را نمی‌توانید با خواننده‌ای که تنها یک ردیف یاد گرفته، مقایسه کنید.

خوانندگان هیچ زمانی تا این اندازه در موسیقی ایران نقشِ پررنگ داشته‌اند؟

مساله اینجاست که الان مناسبات درست نیست؛ خواننده‌ای که رییس یک شرکت در عرض یک سال او را خواننده کرده هنرمند است؟ من اثری که یک سال برایش زحمت کشیده‌ام را به او بدهم تا بخواند؟

با همه‌ی اینها بخش مهمی از آثار شما ساز و آواز است.

بله؛ اما موسیقی اینسترومنتال هم بسیار دارم. مدت زمان زیادی از انتشار «کوچه‌های چوارباخ»‌ نمی‌گذرد.

و البته کنسرتوهایتان برای سازهای مختلف ایرانی.

بله؛ به تازگی هم یک کنسرتو برای ویلون نوشته ام که امیدوارم یک ارکستر سمفونیک و رهبری پیدا شود که بتوانم آن را اجرا کنم. کارهای جدید زیادی دارم؛ برای مثال 9 قطعه‌ی سمفونیک برای ارکستر نوشته‌ام که باز هم امیدوارم یک شرکت من را دوست داشته باشد و این کارها منتشر شود. (خنده) البته شرکت‌ها هم  حق دارند تنها به سودشان فکر کنند، چون دلشان به حال موسیقی نمی سوزد.

 

  حمایت همه جانبه سالار عقیلی از سردار آزمون

 

منبع:

 

musicema.com

, , , , , ,
نوشتهٔ پیشین
ابراهیم سلمکی – خالق ترانه‌ی کارون – درگذشت
نوشتهٔ بعدی
هوشنگ کامکار : اگر آهنگساز نمی‌شدم، دوست داشتم شاعر بودم – قسمت دوم

مطالب مرتبط

کاوه آفاق

سورپرایز ویژه کاوه آفاق در اولین کنسرت آلبوم «شال»

داریوش رفیعی

زندگینامه داریوش رفیعی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید

فهرست